نام داستان: خانه سنایی
نویسنده و خوانش: احسان عبدی پور
صدابردار: سیامک شاه کرمی
خلاصه:
اگر جماهیر هنوز در اتحاد بودند و کاپیتالیسم قدغن و ممنوعه نمیشد، اگر روس ها کار به کارِ ملاکها و سرمایه دارها نداشتند و از ایروان و باکو کوچشان نمیدادند به سرزمینهای مجاور، حالا روند سکونت و یکجا نشینیِ من در تهران طور دیگری بود.
باید از جام بلند بشوم. نه در معنای بپا خواستن، در معنیِ رفتن و ترک گفتن.
باید هنوز موعدم نرسیده، خانه ام که یک چیزِ موقرِ جامانده از معماریِ پهلوی دوم است را بگذارم و بروم. من اینهمه سال اجاره نشین بوده ام، اما اولین بار است برمیدارم مینویسم خانه ام. خانه ی مردم است، میدانم، ولی مینویسم خانه ام.
چون این خانه نیمه جان و خسته بود که مادام سوکیازیان کلیدش را داد دستم. هست، عکس هاش هست. خودش هفتاد و هفت سالش بود و خانه پنجاه و هفت سال. الان که حرف میزنم شده یک خانه شصت ساله. دقیق. نه همینطوری حدودی بگویم شصت سال، که منظورم این باشد که خیلی زیاد، نه، دقیق هزار و سیصد و سی و هفت ساخته شده. سندش هست
 
ارادتمند،
مهدی ستوده،
سی و یکم تیر ماه 1398